خواستم چشم هایت را از پشت بگیرم دیدم طاقت اسم هایی را که می گویی ندارم...♥
همین که برای دیگران لبخند بزنی و برای عزیزت اخم کنی خیانت کرده ای ..!
همین که به صحبتهای دیگران با تمام وجود گوش دهی و به همراهت بی اعتنا باشی خیانت کرده ای ..!
خیانت را ما میسازیم با ندانم کاریهایمان ..!
آنقدر خرابت شده م
که هر کس از کنارم رد میشه میگه
این خراب شده
مال کیه ...؟؟؟!!
این روزها جور زمستان را من می کشم ..
نمی بارد من می بارم ..
“هواشناس من” نگاه ام کن ؛
بارش پراکنده با غبار محلی ام !
نمی دانم چه کسی نماز باران خوانده برایم .. ..
نمی دانم !
نترس حوا
سیب را با عشق گاز بزن...
آدم لیاقت بهشت ندارد
سرخ میشوی، وقتی میشنوی: دوستت دارم
زرد میشوم، وقتی میشنوم:دوستش داری
چهارشنبه سوری راه انداختیم
سرخی تو از من، زردی من از تو
همیشه من میسوزم و همیشه تو میپری . . .
تو بر میگردی
و
زندگی را از جایی که پاره شده
دوباره به هم میدوزیم
در صندوق خاطره ها هنوز
نخ برای بخیه زدن هست ...!!!
همه جا تاریک تاریک است!
و فقط دور من روشن است!
با خود می گویم این همه نور و روشنی از کجاست؟
و صدایی از قلبم پاسخ من را میدهد...
از اعماق قلبم!
این نور، نور زیبایست به رنگ سبز که به من آرامش میدهد.
و قلبم را مالا مال از عشق میکند...
آری، این نور عشق است!
این نور راهنمای همه ی عاشقاست...
آری...!
این چراغ سبز عشق است، راهنمای عشق
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بارعاشقپسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکربرازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت ووقتی لبخند می زد، چشمانشبه باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی ازدانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبختعروس و دامادچشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.
ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حالورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمامپس اندازشدر آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخرلبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای مننگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.
نخ داخل شمع از شمع پرسید:چرا وقتی من میسوزم تو هم آب میشی؟شمع گفت مگه میشه کسی که تو قلبمه بسوزه و من اشک نریزم؟
خوش به حال فرهاد
که تلخ ترین خاطره زندگی اش هم شیرین بود . .
خدایا کم آورده ام …
در لیست آدم هایت اشتباهی شده است ؛ اسم من که ایوب نیست !!!
زیرخودخط کشـیدم کــه مهم شوم،
فکرکردنـدغلط امـلایی ام،
پاکم کردنـد …
بچه که بوديم جاده ها خراب بود!
نيمکت مدرسه ها خراب بود!
شيراي آب خراب بود!
زنگاي در خونه ها خراب بود!
ولي...
آدما سالم بودن!!!
صفحه ی آخر شناسنامه زیاد مهم نیست !!
گاهی باید تو آیینه نگاه کنی بیبینی زنده اییا نه!!!
انگار جمعـــــــه بدنیا آمده ام !
دل به هر چه میبندم تعطیــل ست . .
عشق
ﻧــــﻪ ﭘــــﻮﻝ ﻣﯿﺨــــﻮﺍد ...
ﻧــــﻪ زیبایــــی ...
و ﻧــــﻪ هیــــچ چیـــ ـز دیگـــــه ....
ﻓﻘـــــــــــﻂ " ﺩﻭ ﺗــــﺎ ﺁﺩﻡ " ﻣﯿﺨــــــــﻮﺍﺩ ...
ﺗﺎﮐــــــــﯿﺪ ﻣﯿﮑﻨــــﻢ : ﺁﺩﺩﺩددﺩﺩﻡ ...!
رفـیـق نـا رفـیـقـان پشــت ســرمـان زیـاد حــرف مـیـزنـنـد!
اشــکــال نـدارد...
ســگــهــا بــــرای کـســـانــی کــه نـمـی شــنـاسـنـد زیـاد پـارس مـی کـنـنـد. . .
مرا ببخشید..
این روزها دستانم خیلی خالیست،
خالی از هرچه بتوان عشق نامید.
دستانم ...
کاش کسی دستانم را می گرفت ...
گرچه این روزها تلاشم این است که زندگی را
مملو از عشق و زیبایی ببینم ...
اما ...
انگار چشمانم را در گذشته جا گذاشته ام،
آنجا که چشمان مهربان و آرام کسی..
خیره به چشمانم مرا جادو می کرد.
کاش چشمانش ببیند دوباره مرا
تا دوباره غرق در عشق شوم...... ...!!!
زخمی بر پهلویم هست روزگار نمک می پاشد و من پیچ و تاب میخورم و همه گمان میکنند که من میرقصم.
زندگی ام
بسته به تار مویت
اینقدر
زندگی ام را پشت گوش نیانداز..!!!!
باید خیانت کنی …
تا دیونه ات باشن …
باید دروغ بگی …
تا همیشه تو فکرت باشن …
باید هی رنگ عوض کنی …
تا دوست داشته باشن …
اگه ساده ای …
اگه با وفایی …
اگه یک رنگی …
همیشه تنهایی …
مـــن دیـــگـــــــــــــر
دلــــــــــــم . . .
قـــلـــبــــــــــــــم . . .
تـــنـــــــــــــــم . . .
جـــــــــــــای شــکــســتــــــن نـــــــــــــدارد . . .
ای عـــــــابــــــــــــــر . . . بــبــیـــن پــــــــایــــت
را کــــجــــــــــا مــــــــی گـــــــــــــذاری . . .
چه رازی دراین جمله است..."دوستت دارم"...؟؟؟
که هر که میگوید "عاشقتر" میشود... و هر که میشنود..."بی تفاوت تر"
کاش.. اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره” ؟
و تو جواب میدی خوبم…
کسی باشه محکم بغلت کنه
وآروم توی گوشت بگه میدونم خوب نیستی...
آﺩﻣﺎﯼ ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻋﺎﺷﻖ میشن …
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﻭﺯ ﻣﯿﺪﻥ …
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻬﺖ میگن ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻥ …
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ …
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺗﻨﻬﺎﺕ میزارن …
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺸﻦ ، ﺳﺎﮐﺖ میشن ، ﭼﯿﺰﯼ نمیگن ،
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺮﻥ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ هیچوقت ﺑﺮ نمیگردن !!!
به چـشـمـهـایـت بگــو . . .
نـگـاهـم نـکـنـنـد . . .
بـگـو وقـتـی خـیـره ات مـی شـوم
سرشـان بـه ڪـار خـودشـان بـاشـد . . . !
نـه ڪـه فـڪـر ڪـنـی خـجـالـت مـی ڪـشـم هـا . . . نـه !
حـواسـم نـیـسـت . . . عـاشـقـت مـی شـوم…!!!
دختره از پسره پرسيد: من خوشگلم ؟
گفت: نه .
گفت: دوستم داری ؟
گفت: نوچ!
گفت: اگه بميرم برام گريه ميکني ؟ گفت: اصلا !
دختره چشماش پر از اشک شد ...
ساکت شد و هيچي نگفت ..
پسره بغلش کرد و صورتش رو گرفت طرف خودش دست لای موهاش کرد و پیشونیشو چسبوند به پیشونیشو گفت : تو خوشگل نيستي زيبا ترينی واسه من ..
تو رو فقط دوست ندارم که دیوونه من عاشقتم ...
اگه تو بميري برات گريه نميکنم که ،
چون من هم میـــــــمیرم ..... ♥
همه میگفتن :عشقت داره بهت خیانت میکنه!
گفتم: میدونم
گفتن:این یعنی دوستت نداره!
گفتم:میدونم
گفتن:یه روز میزاره میره تنها میشی!
گفتم:میدونم
گفتن:پس چرا ولش نمیکنی؟!
گفتم:این تنها چیزیه که نمیدونم!!!
گفتم:میری؟
گفت:آره
گفتم:منم بیام؟
گفت:جایی که من میرم جای 2 نفره نه 3 نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید.....
اشک توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد
گفت:میری؟
گفتم:آره
گفت:منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای1 نفره نه 2 نفر
گفت:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره
من رفتم اونم رفت
ولی
اون مدتهاست که برگشته
وبا اشک چشماش
خاک مزارمو شستشو یده .
پسرک رو به مزار دختر ایستاد، برایش از دلتنگیش گفت، از آغوشی که این روزها خیلی هوایش را کرده...
از شوخی های دلنشینش، از چشمان مهربانش، از حرف های نگفته اش، از یک دنیا بغضش... برایش کادو گرفته بود آمده بود تا لبخندش را ببیند!
هق هق گریه هایش به آسمان بلند شده بود...
پسر:
برات… کادو… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… و یه بغض طولانی آوردم…!
من باشم و توباشی و دریا
چشمانم عشق را ازچشمانت بخواند
و لبانم طعم شیرینش را ازلبانت بچشد
می ماند صدای دریا و آغوشت
سکوت می کنم به صدای بوسه های موج و ساحل گوش می سپارم
و آرامشت را لمس میکنم
به سلامتی قلبـــــی که “ شکست ” اما لبه هاش “ تیز ” نشد !
وقتی چشمانم را پرده بلوری اشک می پوشاند
دنیاجلو دیدگانم لرزان وتار می شود درست مثل روزگارم
وباز سکوت
سکوت در برابر تمام نامردیهای تو
میبینم که چگونه تقاص کارهایت را به دنیا پس میدهی
چشمانم را در سکوت نظاره میکن
من پاسخت را به دنیا میسپارم
غمگینم
مثل گلهای پرپرشده داخل گلدان که نه ریشه ای برای ماندن دارند نه پایی برای رفتن خشکیده و ساکت به خاک نشسته ام
- آهای بدو داره دیر میشه!
- هی تو... سریع سفارش دوتا قافیه دیگه بده،
- پسر، ملات احساسشو خوب هم بزن
- بالابر... بگید حروفو سریع برسونه به بیت سه
- دخترک، اشک هایت پشت دیوار لبخند... مفهمومه!
اینجا یک شعر در دست احداث است...
- تعجب نکن!!!
اینجا یک بعض، تنها شعر می شود...
برای عشقم دلتنگم
برای یک شب عاشقانه
برای آغوشش
برای نجوای دوستت دارمهایش که تا سپیده صبح هزاران بار برایم تکرار میکرد
دلتنگم برای عشقم
همان حس خوبی که فقط تو به من میدهی♥
با تو"..بودن
سکوت را بیشتر از هر چیزی دوست دارم فقط به خاطر اینکه با تو"...باشم و با من باشی...
حســــــــــودم...
حتـــــــی ...
آرزویِ داشتـنــــــت را هم ...
بــــه کســــی نمی دهــــــــــــم....
بازم دلم گرفته از روز و روزگارم چجوري بهت بگم که هنوزم دوست دارم تو ديگه منو نميخواي از
چشات اينو خوندم بايد ميفهميدم که پيش تو نمونم يادت مياد ميگفتي که بري ميميرم بدون با
دستاي تو فقط اروم ميگيرم اينجا شد اخر راه ديگه با هم نباشيم با اينکه دوست دارم ولي بايد
جداشيم دست اونو گرفتي با چشام اينو ديدم وقتي اومدي کنارم انگار چيزي نديدم ولي يه روز
ميفهمي چقدر سخته عزيزم منم برم با يکي غيراز تو بشينم يادت مياد يه روزي که من و تو با
هم بوديم و اين خاطره کم مياري اخر يه روز تو بي وفا با يکي ديگه بودي نميدونم چرا تو ديگه با
من نموندي مگه دوست نداشتم که گذاشتي رفتي پاشو برو عزيزم تو خودت اينو خواستي يه ر
وز ميشي پشيمون ولي فايده نداره چون ايندفعه دل من ديگه دوست نداره
تعداد صفحات : 8