پسرک رو به مزار دختر ایستاد، برایش از دلتنگیش گفت، از آغوشی که این روزها خیلی هوایش را کرده...
از شوخی های دلنشینش، از چشمان مهربانش، از حرف های نگفته اش، از یک دنیا بغضش... برایش کادو گرفته بود آمده بود تا لبخندش را ببیند!
هق هق گریه هایش به آسمان بلند شده بود...
پسر:
برات… کادو… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… و یه بغض طولانی آوردم…!
من باشم و توباشی و دریا
چشمانم عشق را ازچشمانت بخواند
و لبانم طعم شیرینش را ازلبانت بچشد
می ماند صدای دریا و آغوشت
سکوت می کنم به صدای بوسه های موج و ساحل گوش می سپارم
و آرامشت را لمس میکنم
به سلامتی قلبـــــی که “ شکست ” اما لبه هاش “ تیز ” نشد !
وقتی چشمانم را پرده بلوری اشک می پوشاند
دنیاجلو دیدگانم لرزان وتار می شود درست مثل روزگارم
وباز سکوت
سکوت در برابر تمام نامردیهای تو
میبینم که چگونه تقاص کارهایت را به دنیا پس میدهی
چشمانم را در سکوت نظاره میکن
من پاسخت را به دنیا میسپارم
غمگینم
مثل گلهای پرپرشده داخل گلدان که نه ریشه ای برای ماندن دارند نه پایی برای رفتن خشکیده و ساکت به خاک نشسته ام
- آهای بدو داره دیر میشه!
- هی تو... سریع سفارش دوتا قافیه دیگه بده،
- پسر، ملات احساسشو خوب هم بزن
- بالابر... بگید حروفو سریع برسونه به بیت سه
- دخترک، اشک هایت پشت دیوار لبخند... مفهمومه!
اینجا یک شعر در دست احداث است...
- تعجب نکن!!!
اینجا یک بعض، تنها شعر می شود...
برای عشقم دلتنگم
برای یک شب عاشقانه
برای آغوشش
برای نجوای دوستت دارمهایش که تا سپیده صبح هزاران بار برایم تکرار میکرد
دلتنگم برای عشقم
همان حس خوبی که فقط تو به من میدهی♥
با تو"..بودن
سکوت را بیشتر از هر چیزی دوست دارم فقط به خاطر اینکه با تو"...باشم و با من باشی...
حســــــــــودم...
حتـــــــی ...
آرزویِ داشتـنــــــت را هم ...
بــــه کســــی نمی دهــــــــــــم....
بازم دلم گرفته از روز و روزگارم چجوري بهت بگم که هنوزم دوست دارم تو ديگه منو نميخواي از
چشات اينو خوندم بايد ميفهميدم که پيش تو نمونم يادت مياد ميگفتي که بري ميميرم بدون با
دستاي تو فقط اروم ميگيرم اينجا شد اخر راه ديگه با هم نباشيم با اينکه دوست دارم ولي بايد
جداشيم دست اونو گرفتي با چشام اينو ديدم وقتي اومدي کنارم انگار چيزي نديدم ولي يه روز
ميفهمي چقدر سخته عزيزم منم برم با يکي غيراز تو بشينم يادت مياد يه روزي که من و تو با
هم بوديم و اين خاطره کم مياري اخر يه روز تو بي وفا با يکي ديگه بودي نميدونم چرا تو ديگه با
من نموندي مگه دوست نداشتم که گذاشتي رفتي پاشو برو عزيزم تو خودت اينو خواستي يه ر
وز ميشي پشيمون ولي فايده نداره چون ايندفعه دل من ديگه دوست نداره
تعداد صفحات : 31